تو ای جمادی دوم سلام بر ماهت سلام بر تو و بر قدر و عزت و جاهت بگرد ای شده چشم ملک قدمگاهت بگرد ای همه دست خدا به همراهت و ان یکاد بخوان روی حق تماشا کن وضـو بگیـر ز کوثـر ثنای زهرا کن خدای عزوجل مظهـرت مبارک باد الا رسـول خـدا کوثـرت مبارک باد خدیجه! دخت پدر پرورت مبارک باد علی ولـی خدا! همسرت مبارک باد خدا بـه قلب رسـول خدا صفا بخشید تمام هستی خود را به مصطفی بخشد الا محمـد امـروز کوثـرت دادیم نماز آر که زهرای اطهرت دادیم قسم به قدر که از قدر بهترت دادیم نکوتر از پـدران تـو دخترت دادیم چه دختری که پدر پرور است یا احمد! تمام نسل تو زین دختر است یا احمد! جمـال غیـب الهـی شــده تمـاشایی به چشم پاک محمد به حُسن زهرایی هــزار مرتبــه بــر او ســلام زیبایی امین وحی به خاکش کند جبینسایی خدا به ختم رسل داد کوثر خود را فقط نـه کوثـر، روح مطهـر خود را نبی گرفته در آغوش هم چنان جانش به خنده گفت که جان پدر به قربانش خـدای عــزوجل آمــده ثناخوانش زمینیـان و سمـاواتیان مسلمـانش تمـام سـوره ی فرقـان و نـور طلعـت او به صنع خویش ببالد خدا ز خلقت او پیمبران! همه در مکـه ازدحام کنید بـه حـرمت قـدم فاطمه قیـام کنید از ایـن ولادت و مولـود احترام کنید به مادرش همه از جان و دل سلام کنید زهی خدیجه! که روح مطهر آوردی تـو از دل صـدف نور! گوهر آوردی چه دختری که خداوند کوثرش خوانده علـی ولی خـدا رکن دیگرش خوانده بهشت نیـز بهشت پیمبـرش خوانده پیمبر از شرف و قدر، مادرش خوانده عجیب نیست که مام نبوتش خوانند دوازده حجج الله، حـجتش خــوانند چه زهرهای که خداوند خوانده زهرایش گرفتـه چشـم خـدا نـور از تماشایش دعــای نــور بــود آیتـی ز سیمایش ســلام دائــم پیغمبــران گـوارایش نبی به حجره ی نورانیاش سلام کند به پیش پـاش به امر خدا قیام کند رخش صحیفه ی نور است و سین فرقان است نـه بضعـه ی نبـوی بلکه بر نبی جان است خدا گواست که مهرش تمام ایمان است زبـان فضـهٔ او هـم زبــان قــرآن است شنیدهایـد به هر خلوتی و انجمنی نگفت فضه ی او جز کلام حق سخنی الا که دختر یاسین و مام طاهایی امینه، طاهره، صدیقه، زهره، زهرایی ائمهانـد همـه گوهـر و تو دریایی فقط نـه مادر سادات، مـادر مایی که بر زنان جنان سروری کند جز تو؟ که بهـر شیعـه ی تو مادری کند جز تو؟ تو مـادر همـه خوبان روزگاری تو تو اختیار قیامت به دست داری تو تو در وجـود رسـول خدا قراری تو تو در دل همگان صاحب مزاری تو تو جان ختم رسل هستی و ابوالحسنی تو مـادر همـه پیغمبـران، تو پنج تنی تو مرغ حقّی و توحید آشیانه ی توست بهشت قرب خـداوندگار خانه ی توست نشان کعبه ی دل قبـر بی نشانه ی توست سلام گـرم محمد بـه آستانه ی توست درود خالـق هستی به روح پاکت باد سرشک دائم «میثم» نثار خاکت باد
شاعر : غلامرضا سازگار(ميثم) حضرت زهرا(س)-مدح و مناجات آفریدند تو را مادر عالم باشی آفریدند تو را تا که مقدّم باشی آفریدند تو را پیش تر از هر چه که هست تا که محبوبه ی حق باشی و اعظم باشی آفریدند تو را نور دهی چون خورشید مایه ی روشنی عالم و آدم باشی آفریدند تو را پاک تر از حور و ملک که تو پاکیزه تر از حضرت مریم باشی اسوه ی ناله و اشک و غم و دردی زهرا که تو مظلومه ترین مادر عالم باشی یثرب از گریه ی تو یک شبِ آرام ندید لحظه ای بود مگر فاطمه بی غم باشی به کبودی تو سوگند محبّان توایم تو دعاگوی اهالی محرم باشی
شاعر:رضارسول زاده حضرت زهرا(س)-از ولادت تا شهادت باران گرفت و قصه ی دریا شروع شد تکبیرهای جنگل و صحرا شروع شد بابا که رفت دختر خود را بغل کند بغضش گرفت و عشق همان جا شروع شد صف بسته بود جمع ملائک در انتظار پرده کنار رفت و تماشا شروع شد کوثر به جوش آمد و رضوان خروش کرد جشن و سرور عالم بالا شروع شد چشمش به چشم های پدر خورد و بعد از آن لبخندهای ام ابیها شروع شد تا سال ها برای پدر، مادری کند همراه او بماند و پیغمبری کند تا عشق را نفس بکشد در هوای او بابا برای او شود و او برای او هی دور او بچرخد و پروانه ای شود دستش برای موی پدر شانه ای شود خیره شود به صورت او تا به ماه خود- بوی بهشت هدیه کند با نگاه خود تا پاره ی تنش بشود، میوه ی دلش آئینه ای مقابل شکل و شمایلش تا سال ها همین بشود ماجرای او: بابا برای او شود و او برای او بادی وزید و خنده ی دریا تمام شد احساس خوب جنگل و صحرا تمام شد خورشید او غروب خودش را بغل گرفت یخ بست قلب عالم و گرما تمام شد آئینه ای شکست و غمی انعکاس کرد آئین مهربانی دنیا تمام شد تنها بهانه بود برای وجود او راهی شد و بهانه ی زهرا تمام شد این کار، کار کیست؟! چه بد می زند به در باور نکردنی ست، لگد می زند به در؟! مشعل گرفته است که آتش به پا کند یا با طناب دست شما را جدا کند شاید تو بی علی شوی و او بدون تو... از پشت در صدا بزنی یا علی نرو! یعنی که قطره قطره بریزی به کوچه ها نامش نیفتد از دهنت تا به انتها یعنی بجنگ! وقت تماشا نمانده است یعنی به او نشان بده تنها نمانده است این جا کجاست؟! چادر خاکی! چه می کنی؟! تنهاترین نشانه ی پاکی چه می کنی؟! این جا غریبه نیست، چرا رو گرفته ای؟! آیا تویی که دست به زانو گرفته ای؟! دیر آمدم بگو که چه کردند کوچه ها بانوی قد خمیده! زمین می خوری چرا؟! این کودکت چه دیده که هی زار می زند؟! هی دست مشت کرده به دیوار می زند حق دارد او که طاقت این روز را نداشت روزی که خانه دستِ کم از کربلا نداشت روزی که از صدای غمت شهر خسته شد روزی که چشم های تو یک باره بسته شد روزی که زخم های عمیقت دوا نداشت روزی که گریه های تو دیگر صدا نداشت توفان گرفت و آن شب یلدا شروع شد خون گریه های عالم بالا شروع شد...
شاعر : حسن اسحاقي حضرت زهرا(س)-ولادت گل کرد ستاره بر روی روشن ماه بر روی ستاره ماه میکرد نگاه میگفت به زیر لب که ماشاالله لا حول ولا قوه الا بالله ××× از محضر دوست، وحی دیگر آورد بر خصم نشان «هو الابتر» آورد شاباش قدوم فاطمه، جبرائیل «انا اعطیناک الکوثر» آورد ××× آن نور همیشه منجلی فاطمه است سرّ ابدی و ازلی فاطمه است آن گل که به آفاق دهد بوی بهشت زهرای محمد و علی فاطمه است |
مکتب الزهرا ، شفت ،مکتب الزهرا ، شفت ،مکتب الزهرا ، شفت ،مکتب الزهرا ، شفت ،مکتب الزهرا ، شفت ،مکتب الزهرا ، شفت ،مکتب الزهرا ، شفت ،مکتب الزهرا ، شفت ،مکتب الزهرا ، شفت ،مکتب الزهرا ، شفت ،مکتب الزهرا ، شفت ، |